هوای تو

ساخت وبلاگ
با اين‌كه چون ماري درون آستين بودندزيباترين شب‌هاي من روي زمين بودندچشمانت، آن الماس‌هاي قهوه‌اي يك عمربا چشم‌هاي خواب و بيدارم عجين بودندهر چند آخر زهر خود را ريختند اماتا لحظۀ آخر برايم بهترين بودندهر قدر نزديك‌ آمدم كمتر مرا ديديبعداً شنيدم چشم‌هايت دوربين بودندخواجو تو را هر روز با يك زن تماشا كردپل‌ها و زن‌ها بين ما ديوار چين بودندتا صبح چشمم را به سقف خانه مي‌دوزمشب‌هاي زيبايي كه مي‌گفتي همين بودند؟برچسب‌ها: پانته آ صفایی هوای تو...
ما را در سایت هوای تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9havayeto9586d بازدید : 47 تاريخ : دوشنبه 20 آذر 1402 ساعت: 12:35

هر تکّه از دنیای من، از ماه تا ماهی...هر قدر، هرجا، هر زمان، هر طور می خواهی... حتّی اگر مثل زلیخا آبرویم را...از من نخواهی دید در این عشق کوتاهی... حتّی اگر بی رحم باشی مثل ابراهیم...نفرین؟ زبانم لال، حتّی اخم یا آهی... من آخرین نسل از زنان عاشقی هستمکه اسمشان را راویان قصّه ها گاهی... من آخرین مرغ جهانم، آخرین گنجشککه در پی افسانۀ سیمرغ شد راهیحالا بگو در ظلمت جنگل چه خواهد کردشاهین چشمان تو با این کفتر چاهی؟برچسب‌ها: پانته آ صفایی هوای تو...
ما را در سایت هوای تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9havayeto9586d بازدید : 39 تاريخ : دوشنبه 20 آذر 1402 ساعت: 12:35

بَلَم آرام چون قویی سبکباربه نرمی بر سر کارون همی رفتبه نخلستان ساحل قرص خورشیدز دامان افق بیرون همی رفتشفق بازی کنان در جنبش آبشکوه دیگر و راز دگر داشتبه دشتی پر شقایق باد سرمستتو پنداری که پاورچین گذر داشتجوان پارو زنان بر سینه ی موجبَلَم می راند و جانش در بَلَم بودصدا سر داده غمگین در ره بادگرفتار دل و بیمار غم بود«دو زلفونت بُوَد تار رُبابم»«چه می خواهی از این حال خرابم »«تو که با مو سر یاری نداری »«چرا هر نیمه شو آیی به خوابم»*درون قایق از باد شبانگاه دو زلفی نرم نرمک تاب می خوردزنی خم گشته از قایق بر امواجسر انگشتش به چین آب می خوردصدا چون بوی گل در جنبش آببه آرامی به هر سو پخش می گشتجوان می خواند سرشار از غمی گرمپی دستی نوازش بخش می گشت«تو که نوشم نئی نیشم چرایی؟»«تو که یارم نئی پیشم چرایی؟»«تو که مرهم نئی ریش دلم را«نمک پاش دل ریشم چرایی؟»*خموشی بود و زن در پرتو شامرخی چون رنگ شب نیلوفری داشتز آزار جوان دل شاد و خرسندسری با او، دلی با دیگری داشتز دیگر سوی کارون زورقی خردسبک بر موج لغزان پیش می راندچراغی کورسو می زد به نیزار صدایی سوزناک از دور می خواندنسیمی این پیام آورد و بگذشت:«چه خوش بی مهربونی هر دو سر بی»*جوان نالید زیر لب به افسوس«که یک سر مهربونی، درد سر بی»*فریدون توللیبرچسب‌ها: اشعار متفرقه هوای تو...
ما را در سایت هوای تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9havayeto9586d بازدید : 46 تاريخ : جمعه 10 آذر 1402 ساعت: 16:31